خواهر كوچكم از من پرسيد:
من به او خنديدم!
كمي آزرده و حيرت زده گفت:
روي ديوار درختان ديدم...
باز هم خنديدم!
گفت:
ديروز خودم ديدم..پسر همسايه پنج وارونه به مينو ميداد
آنقدر خنده برم داشت كه طفلك ترسيد!
بغلش كردمو بوسيدمو با خود گفتم:
"بعدها وقتي غم،سقف كوتاه دلت را خم كرد ، بي گمان ميفهمي پنج وارونه چه معنا دارد..."