من این چشم های بی تو را
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز
نرفته باشی؟

باز هـــــم خیال تو
مرا
"برداشــــت"
کجا می‌‌برد نمیدانم!
آهــــای نارفیق
بازی ات که تمـــــــــام شد
مرا دوباره
با همین لباس بی‌ قــــــــراری دیدن دوباره ات
بر سر شعر‌هـــــــــــایم بنشان!!

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم.
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود!

برای دوباره آمدن
چشمهایم روز اولی ندارند !
اصلاً
چشمهایم را ببندم که چه؟
کسی که بــــــاد دست به دستش کرد
برگشتنی نیست . . . !

اگر می توانستم !
شراب می شدم برایت ..
از آن شراب های ِ کهنه ی قدیمــــــی ..
تا مــست شوی از من ...
تا برایم مـستی کنی!!
دیـوانـــگی کنی !..
عاشقی کنی !..
هر صبح ..
هر ظهر ..
هر شب ..
هر لحظه ........

کاش می فهمیدی قهر میکنم که دستم را محکمتر بگیری...
که بلندتر بگویی بمان...
همین

شب را با نام تو آغاز می کنم
و بامدادان با رویا های تو بر می خیزم
تمام هستی من
یک حلقه تنهاییست
در پنجهء کوچک تکرار

عشق اگر وجود داشته باشد
اولویت اول زندگی آدم می شود
پس...
نگو عاشقمی
وقتی به فکر همه هستی
...جز من

تا تو رفتی همه گفتند
که از دل برود هرانکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر
که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و میدیدی
که در این تنگ بلور
ماهی سرخ تو زنده است هنوز
و در این کلبه سرد
یادگار تو بجاست
کاش میدانستی
که از دل نرود هر آنکه از دیده رود

ديدن اينکه يه مرد جلو روت گريه کنه دردآور نيست...درداورتر اينه که ندوني چطور آرومش کني.........

ترک میکنم و تنهایت میگذارم
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای ...
صادقانه دروغ گفتن
خالصانه خیانت کردن
و عاشقانه بی وفایی کردن
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم
لایق اعتمادی.....!

دیگر تحسینت نمی کنم
حالا که عاقل شده ام
می بینم که آنقدر ها هم
دوست داشتنی نبودی.....!

آدمها همیشه برای یکدیگر سنگ تمام میگذارند
برخی درحد توان بدی میکنند
برخی درحد توان صبوری.....!

گاهی فقط سکوت میخواهی و با تمام وجود احساس میکنی مرهم دردهایی است که علاجی ندارند

چه حسه قشنگیه وقتی از نگاهش میخونی که از نگاه کردنت واقعا لذت می بره.....